پمپ بنزین | یاس تم
وصیت نامه | آلودگی هوا
چهل شاخص | موسیقی
کد قطرات شبنم-Http//wWw.20ToolS.cOm/
به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شهدا زنده اند و آدرس shahidezendeh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 12
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 33
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 35
بازدید سال : 220
بازدید کلی : 4818
رخت عزایم كو، رسیده فاطمیه

غصه بابا...

غصه حیدر ...

غصه حسن ...

غصه حسین ...

غصه زینب ...

غصه محسن ...

منم شدم غصه ای،روی غصه های  مادر  ...

شرمنده ام مادر که هر چه می کشی از ما میکشی و

ما هرچه میکشیم از در میکشیم

السلام علیک یا فاطمه الزهراء

تعداد بازدید از این مطلب: 316
موضوعات مرتبط: فرهنگی , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


دست اندازهای زندگی.........

راننده ترمز گرفت! دست‌انداز را که رد کرد، رو به مسافر بغل‌دستش گفت:‌‌


این دست‌انداز‌ها اگر نبود، سَرِ تقاطع‌ها خیلی خطرناک می‌شد... خدا خیرشان دهد!‌‌
گاهی هم، زندگی می‌افتد توی دست‌انداز! لابد خدا می‌خواهد از خطرِ روزگارِ پُرتقاطع، کم کند!... سختی ها را دست‌انداز می‌کند تا زندگی‌مان کم خطر‌تر شود...‌‌
‏ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً »‌‌
سوره شرح/ آیه ۶‌‌

 

تعداد بازدید از این مطلب: 327
موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


درد دل های یک جانباز شیمیایی

 مولای من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظه‌ای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون و... با آنانی که می شناختیشان، یک‌صدا تو را فریاد می زدیم.
من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می‌گفتم و سرود العجل سر می‌دادم..
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود...

 

« بسم الله الرحمن الرحیم »

مرا می‌شناسی.
من یک روستایی‌ام.
یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.
از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی!
خیلی ها مرا نمی‌شناسند.
اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده  و ساده کاری ندارند.
اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.
اینان بزرگان را می‌شناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را می‌شناسند، کسی با ما کاری ندارد.
خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.

تعداد بازدید از این مطلب: 255
موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نامه ای به یک شهید

«بسم ربِّ الشهداء و الصديقين»

دوست دارم گمنام باشي و گمنام خطابت كنم، مگر نه اينكه گمنامهاي شهيد نظر كرده هاي زهراي اطهرند؟!

سلام شهيد گمنام؛

منم؛ سرخوش، سرخوشي كه هزار آينه تاريكي در دلش تلألؤ داشت. سرخوشي كه به بوي گناه سرخوش بود! چه روزهايي كه غرق در مرداب گناه، بي هيچ روزنه‌ي نيلوفري، بر روي جواني ام خطي از غلفت كشيدم! و اگر خداي بي كران آمرزنده‌ام لحظه‌اي، فقط لحظه‌اي پرده از همه چيز كنار مي زد و آشكار مي شد گناهانم، ديگر هيچ كس، هيچ كس حتي شاخه‌اي از علفهاي هرز، حتي پست ترين موجودات هم مرا بي تاب نمي آوردند!

و چه بگويم از نعمتهاي بي انتهاي خدايم در فراق من؟!

او به انتظار نشسته است با چشمي اشك و چشمي خون و مدام صدايم مي زند: «سرخوشم ! سرخوش نازنينم  ! بيا، بيا و از مي من سرخوش شو، بيا و دُردانه‌ام شو ...»

و من، من غفلت زده‌ي اسير هامون!

آه نازنين خدايم! با تو چه كردم؟! با خود چه كردم؟!

و آه اي گمنام نامي تر از ستاره‌ي سهيل؛

چه بزرگوار بودند آدميان خطه‌ي تو! چه جوانمرد! چه ياري دهنده!

روزي به صفحه‌ي دلم از روي بي حوصلگي نوشتم: دلم! فقط كمي هامون زده شدم، همين!

اما دلم فريب نمي خورد، مگر مي شود دل خود را هم فريب داد؟!

دلم هنوز به طلوع نيلوفر اميد داشت، به خداي كعبه سوگند بوي اميد تمام وجودم را تسخير كرده بود!

امّا هنوز نداي عزازيل از دور دست هاي ظلماني‌ام شنيده مي شد و آه از اين عزازيل كه چه بر سرم آورد، و مي دانم كه فرداي قيامت زير بار هيچ كدام نخواهم رفت!

و خدايم، خداي بي كران آمرزنده‌ام دست دراز كرد و به سرانگشتی از مرداب بيرونم كشيد.

مُهر سفري را بر پيشانيم زد كه باورش تا دل سفر هم برايم نا ممكن بود!

ويزاي دلم به مقصد بي ستون مهر و موم شد.

و من نه درد فرهاد كشيده و نه رخ شيرين ديده، راهي بيستون شدم.

و آمدم چه فرهادها ديدم تيشه به دست كه نه رخ شيرين بر سنگ بلكه تمثال شيرين را بر لوح دل مي نگاشتند. تيشه به ريشه‌ي خود مي زنند و تخم شيرين را در نهادشان مي پراكندند و دير نبود كه شيرين ها از فرهادها برويند!

و تو اي فرهاد گمنام؛

كدامين بيستون سهم شيرينت بود كه من سجده گاه خويش كردم؟

كربلاي شرهاني؟  عطش فكّه؟ علقمه‌ي طلائيه؟ خروش اروند؟ دل سوخته‌ي چزّابه؟ يا غربت زهراي (س) شلمچه؟!

و از زماني كه بيستون فرزندان زهرا (س) را دیدم به دنبال تيشه‌ام، تيشه‌اي كه دمار از ريشه‌ي سرخوش برآرد تا طلوع شيرين را از پس دنياي ظلمانيم به نظاره بنشينم.

فقط دعایم كن كه دير نشده باشد و هنوز بهار زندگيم پايدار باشد!

شفاعتم كن كه خداي بي كران آمرزنده‌ام در اين راه پر تلاطم تنهايم مگذارد.

و شما گمنامان پر آوازه؛ شمايي كه به گفته‌ي سيّد علي – که جانم فداي لبخندش باد –ستاره هاي راهنماييد، خضر راهم شويد و تا وصال آب حيات دستم را رها نكيد.

من نيز تشنه‌ي شيرينم ...                             راه بيستون را نشانم دهيد ....

                                                                                          ف . ح 

تعداد بازدید از این مطلب: 275
موضوعات مرتبط: فرهنگی , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود