پمپ بنزین | یاس تم
وصیت نامه | آلودگی هوا
چهل شاخص | موسیقی
کد قطرات شبنم-Http//wWw.20ToolS.cOm/
به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شهدا زنده اند و آدرس shahidezendeh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 12
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 10
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 12
بازدید سال : 197
بازدید کلی : 4795
نامه ای به یک شهید

«بسم ربِّ الشهداء و الصديقين»

دوست دارم گمنام باشي و گمنام خطابت كنم، مگر نه اينكه گمنامهاي شهيد نظر كرده هاي زهراي اطهرند؟!

سلام شهيد گمنام؛

منم؛ سرخوش، سرخوشي كه هزار آينه تاريكي در دلش تلألؤ داشت. سرخوشي كه به بوي گناه سرخوش بود! چه روزهايي كه غرق در مرداب گناه، بي هيچ روزنه‌ي نيلوفري، بر روي جواني ام خطي از غلفت كشيدم! و اگر خداي بي كران آمرزنده‌ام لحظه‌اي، فقط لحظه‌اي پرده از همه چيز كنار مي زد و آشكار مي شد گناهانم، ديگر هيچ كس، هيچ كس حتي شاخه‌اي از علفهاي هرز، حتي پست ترين موجودات هم مرا بي تاب نمي آوردند!

و چه بگويم از نعمتهاي بي انتهاي خدايم در فراق من؟!

او به انتظار نشسته است با چشمي اشك و چشمي خون و مدام صدايم مي زند: «سرخوشم ! سرخوش نازنينم  ! بيا، بيا و از مي من سرخوش شو، بيا و دُردانه‌ام شو ...»

و من، من غفلت زده‌ي اسير هامون!

آه نازنين خدايم! با تو چه كردم؟! با خود چه كردم؟!

و آه اي گمنام نامي تر از ستاره‌ي سهيل؛

چه بزرگوار بودند آدميان خطه‌ي تو! چه جوانمرد! چه ياري دهنده!

روزي به صفحه‌ي دلم از روي بي حوصلگي نوشتم: دلم! فقط كمي هامون زده شدم، همين!

اما دلم فريب نمي خورد، مگر مي شود دل خود را هم فريب داد؟!

دلم هنوز به طلوع نيلوفر اميد داشت، به خداي كعبه سوگند بوي اميد تمام وجودم را تسخير كرده بود!

امّا هنوز نداي عزازيل از دور دست هاي ظلماني‌ام شنيده مي شد و آه از اين عزازيل كه چه بر سرم آورد، و مي دانم كه فرداي قيامت زير بار هيچ كدام نخواهم رفت!

و خدايم، خداي بي كران آمرزنده‌ام دست دراز كرد و به سرانگشتی از مرداب بيرونم كشيد.

مُهر سفري را بر پيشانيم زد كه باورش تا دل سفر هم برايم نا ممكن بود!

ويزاي دلم به مقصد بي ستون مهر و موم شد.

و من نه درد فرهاد كشيده و نه رخ شيرين ديده، راهي بيستون شدم.

و آمدم چه فرهادها ديدم تيشه به دست كه نه رخ شيرين بر سنگ بلكه تمثال شيرين را بر لوح دل مي نگاشتند. تيشه به ريشه‌ي خود مي زنند و تخم شيرين را در نهادشان مي پراكندند و دير نبود كه شيرين ها از فرهادها برويند!

و تو اي فرهاد گمنام؛

كدامين بيستون سهم شيرينت بود كه من سجده گاه خويش كردم؟

كربلاي شرهاني؟  عطش فكّه؟ علقمه‌ي طلائيه؟ خروش اروند؟ دل سوخته‌ي چزّابه؟ يا غربت زهراي (س) شلمچه؟!

و از زماني كه بيستون فرزندان زهرا (س) را دیدم به دنبال تيشه‌ام، تيشه‌اي كه دمار از ريشه‌ي سرخوش برآرد تا طلوع شيرين را از پس دنياي ظلمانيم به نظاره بنشينم.

فقط دعایم كن كه دير نشده باشد و هنوز بهار زندگيم پايدار باشد!

شفاعتم كن كه خداي بي كران آمرزنده‌ام در اين راه پر تلاطم تنهايم مگذارد.

و شما گمنامان پر آوازه؛ شمايي كه به گفته‌ي سيّد علي – که جانم فداي لبخندش باد –ستاره هاي راهنماييد، خضر راهم شويد و تا وصال آب حيات دستم را رها نكيد.

من نيز تشنه‌ي شيرينم ...                             راه بيستون را نشانم دهيد ....

                                                                                          ف . ح 

تعداد بازدید از این مطلب: 274
موضوعات مرتبط: فرهنگی , مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مادر شهید خلبان عباس بابایی دعوت حق را لبیک گفت

خبرگزاری تسنیم: «فاطمه خوئینی» مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی ساعتی پیش در سن ۸۸ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به سوی فرزند شهیدش پرکشید.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «فاطمه خوئینی» مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی ساعتی پیش در سن 88 سالگی در بیمارستان ولایت شهر قزوین دعوت حق را لبیک گفت و به سوی فرزند شهیدش پر کشید.

وی به علت کهولت سن و بیماری قلبی امروز در 24 ابان ماه 93 دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

شهید عباس بابایی، در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 231
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود