ولی تو جیب لباس خاکیش برگه ای بود کوچک، که نوشته هاش رو با کمی دقت می شد خوند:
بسمه تعالی
جنگ بالا گرفته است.
مجالی برای هیچ وصیتی نیست…
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم:
به تو خیانت می کنند، تو مکن.
تو را تکذیب می کنند، آرام باش.
تو را می ستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن.
مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش …
آنگاه از ما خواهی بود …
دیگر نایی در بدن ندارم؛
خداحافظ دنیا ...